پریناز پریناز ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

نی نی قشنگممممممممممم

17 ماهگی گلم

سلام نی نی قشنگممممممممممممممممممم گل قشنگم ببخشید بازم تاخیر داشتم ١٧ ماهگیت مبارک الهی قربونت بشمممممممممممممممممم خدا رو شکر سرما خوردگیت خوب شده ! کلی پیشرفت کردی تا میگم پریناز میگی ب (بله ) تا چیزی بهت میدم میگی میس(مرسی)تشنه هستی میگی با (حالا ربط کلمه با با آب و نمیدونم ) ماس(ماست) سلا(سلام ) سالا(سالار اسم پسر عمه ات) دو دو (گوجه) ددا(غذا) و از همه قشنگتر عمو زنجیر باف که با هم میخونیم زودی با عکس میامممممممممممممممممممممممممم
17 آذر 1392

مریضی

سلام نی نی قشنگم خوب دختر گلم بد از اون تجربه ی بد که داشتم هنوز کامل حل نشده بود که شما تب کردی چند روزی تب داشتی تا من رفتم دکتر و مشکلم حل شده بود فرداش هم مهمون داشتیم خانواده بابایی رو از ناهار دعوت کرده بودم البته ناهار همه خانوما بودیم و شب مردا اومدن من شب قبلش داشتم کارامو میکردم که دیدم توی خواب سرفه میکنی ای خدا اصلا باورم نمیشد وای مریض شده بودی صبح ساعت ١١ بیدار شدیم و من تند تند ناهار گذاشتم ولی مگه گذاشتی عزیز (مامان بابایی) اومد دیگه اون کارا رو کرد و شما همش گریه کردی استامینوفن با سرما خوردگی دادم ولی اثری نداشت خلاصه شما تا ٨ شب همش گریه کردی تا بابایی اومد لباس تنت کرد بردت دم در که زنگ زد گفت من پریناز و میبرم ...
13 آذر 1392

عکسهای محرم پرینازم

اول از همه بگم که امسال من و شما پا به پای بابایی بودیم !!!! یه سری اتفاق ناراحت کننده افتاد که من و یکی از دوستام (خانم دوست بابایی ) با هم حرفمون شد حالا توی یه پست رمز دار تعریف میکنم . یه شب رفتیم خونه قبلیمون میدون ٩٣ تعزیه حضرت علی اکبر وای خیلی قشنگ بود مخصوصا اونجایی که یه بچه ٦ ماه رو حضرت علی اصغرش کرده بودن انقدر گریه کردم که نفسم نزدیک بود بند بیاد وای خدا جووووون واقعا سخته بریم سر عکس اینم از سقای من و بابایی اینجا با بابایی رفتیم نظام آباد یه جا درست کرده بودن از وقایع کربلا (عکساشو میزارم ) آخ نیگا اینجا چه نازههههههههههههههههههههههه     ...
1 آذر 1392

بدو بدو

سلام نی نی قشنگم بالاخره وقت آپ کردن وبت فرا رسید با کلی تاخیر ١٦ ماهگیت مبارک و حالا ما ٧ آبان اثاث کشی کردیم به منزل جدیدمون وای که پوستم کنده شد آخه یه دفعه خبر دادن که بله برون عمو امیرت هست حالا کی ١١آبان وای کلی کار داشتم از یه طرف کارای خونه از طرفی لباس و آرایشگاه و....... خلاصه به همه کارامون رسیدیم البته وقت نشد لباس بخریم همونایی که داشتیم و تنمون کردیم و رفتیم . خیلی خوش گذشت تا همین جا بسه دوباره میام    
1 آذر 1392

عکس آتلیه (یک سالگی)

عشقم خیلی وقته که عکسای قشنگتو نذاشتم اینم چند تا از عکسایی که رفتیم آتلیه برای تولدت گرفتیم یه دو تا دیگه هم هست که یکی خانوادگی هست و اون یکی رو بزرگش کردم با لباس زنبوری   ...
1 آذر 1392

بزودی

سلام نی نی قشنگم ما خونه پیدا کردیم و در حال جا بجایی هستیم زودی میام قول میدم همتون و دوست دارم مواظب خودتون و نی نی های نازتون باشین !!!!! ...
3 آبان 1392