سلام نی نی قشنگم مامان جان ببخشید نمیخواستم شما رو با نوشتن این حرفا ناراحت کنم ولی خوب زندگی دیگه . دختر گلم درست ١٦ سال پیش ٣ اسفند ١٣٧٥ ساعت ١٠ صبح روز جمعه مامان پروین من و تنها گذاشت و رفت من هم از همه جا بی خبر بودم آخه میدونی مامان پروین از بابایی عباس یه سالی بود که جدا شده بود و من پنجشنبه و جمعه پیش بابایی عباس میرفتم اون روز هم که جمعه بود و من به همراه بابام و دوستش و زنش و بچه هاشون و یه خانم و یه دختر دیگه که بعدها (منظورم از بعدها ٢ اردیبهشت سال ٧٦ هست )معلوم شد اون خانم قراره بشه همسر بابام رفته بودیم بیرون شب رفتم خونه عموی من ! من رفتم لباسامو عوض کنم و ساکم و ببندم که فردا دیگه برم پیش مامانم که...