پریناز پریناز ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

نی نی قشنگممممممممممم

احوالات

1391/7/17 3:30
نویسنده : مامان دخملی
629 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام

 

خوب از این چند روز بگم واست

 

خاله میترا (دوستم ) با پسمل نازش اومدن دیدن شما و زحمت کشیدن یه لباس ناز واسه شما اوردن

 

سه شنبه وقت دکتر داشتم .شما رو بردم خونه زن دایی گذاشتم و با نکیسا رفتیم دکتر .خدا رو شکر همه چی خوب بود بخیه هام یه کم اذیتم میکرد که دکتر گفت واسه نخ لیزری هست .بعدش با نکیسا رفتیم هفت حوض و واسه خودم یه کفش گرفتم ! عصری مامانی اومد اونجا شما رو برد حموم تا شب اونجا بودیم بعد زن دایی اورد ما رو رسوند

 

چهارشنبه یادم نمیاد چی شد

 

پنجشنبه خونه عمه ات دعوت بودیم شما خیلی اذیت کردی تا بغلت میکردن میزدی زیر گریه همش شیر میخوردی تا میخوابوندمت زودی بیدار میشدی البته منم کلی حرص خوردم از دستشون هی میگفتن اینجوری کن اونجوری کن بابایی فرودگاه بود و بخاطر مهمونی مرخصی گرفته ساعت 9 بود اومد تا 12 اونجا بودیم .اومدیم خونه و شما تا ساعت 2 بیدار بودی .

 

جمعه هم خاله شهرزاد (دوستم ) با شوشو و دختر شیطونش اومدن .وای ما بخاطر سوسک های محترم کل خونه رو خمیر سوسک گذاشته بودیم و دیدمم دهن نازنین فاطمه داره میجنبه دست مبارکو کردم توی دهنش و دیدم بله خانم دارن خمیرسوسک میل میکنن وای که مامان و باباش عین خیالشون نبود . من و بابایی از استرس رنگمون عین گچ شده بود بعد بابایی با باباش داشتن تلویزیون نگاه میکردن مامانش هم توی آشپزخونه بود دیدم داره کفش منو میخوره دیگه ساعت 8 بود که رفتن . بابایی رفت واسمون پیتزا خرید خوردیم در حد بنز

 

مامان بابایی زنگ زد بابایی جواب داد به بابایی گفت من تا صبح نخوابیدم آخه پریسا بچه رو بد بغل میکنه میترسم گردنش عیب پیدا کنه بابایی هم اومد با من دعوا که اگه بچه گردنش طوری بشه من میدونم با تو منم به بابایی گفتم بچه خودمه به خودم ربط داره

 

شنبه هم مامان بابایی زنگ زد و همه حرفایی رو که به بابایی زده بود و دوباره بهم گفت منم گفتم باشه

 

دیگه یه گوشم در شده و اون یکی دروازه

 

دیشب هم بابایی بردمون دور دور . کلی خندیدیم از دست این پسر دخترای شیطون .بابایی گفت پس بگو چرا گفتی بریم نیاوران ای مامان شیطون من . بعد هم شام رفتیم بابی سانز توی تجریش

 

اومدیم خونه ساعت 1.15 بود و شما همش خواب بودی فقط دوبار بیدار شدی و شیر خوردی تا اومدیم خونه بیدار شدی تا ساعت 3 خوابیدی تا 5 دیگه بابایی شما رو نگه داشت توی بغل بابایی خوابیدی

 

الان هم خوابیدی ولی دیگه باید بیدار بشی و شیر بخوری عزیز دوردونه مامان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامانی
30 مرداد 91 19:19
ای قربونش برم پریناز جونم راستی عکس کفشاتو بذار ببینیم مبارکهههههههههههههه
نفس مامان آویسا
31 مرداد 91 10:50
سلام مامانی حسابی دارید سه تایی خوش می گزرونید ان شاالله همیشه شاد باشید از راهنماییات هم ممنون من هم شیر خشک رو به آویسا می دم آخه بعضی وقت ها واقعا نمی شه بچه ام گناه داره باز هم ممنون
مامانی
1 شهریور 91 8:14
سلام عزیزدلم خوبی خانومی؟ طه عزیزم 6 ماهه شد منتطر حضورت هستم
مامان سارا
1 شهریور 91 13:57
سلام عزیز دلم.پریناز گلی خوبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟عزیز بی خیال حرف بقیه.برای گلم تند تند پست بذار بوس برای پریناز جونی ومامانی گلش
مامان سارا
1 شهریور 91 16:01
سلام سارا جون از سفر برگشته با یه عالمه عکس بیاین ببینید و نظر بدید
مامان مارال فرفری
1 شهریور 91 17:46
اخی الهی فداش بشم دختر ناناز