بابای مهربونم
دخملی دیدی بابای عباس فقط یه ربع تونست پیش ما باشه
وقتی لباسای شما رو دید از خوشحالی اشک توی چشای مهربونش اومد
چرا فریده انقدر بابای عباس و اذیت میکنه
انقدر گریه کردم که چشمام باز نمیشه بابای هم امشب شیفته نمیاد خونه
خدایا بابام خیلی مهربونه گناه داره خودت کمکش کن
بابام امروز بعد ٢سال ازم پرسید بابا راضی هستی ؟ گفتم از چی ؟ گفت زندگیت
گفتم آره بابا همه چیز عالیه خدا رو شکر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی