بدون عنوان
سلام نی نی قشنگم
فردا وقت دکتر داریم دخمل مامان دیگه فردا معلوم میشه که شما کی میای توی بغل ما
به بابایی میگم بیا این چند روزه همش با هم باشیم واسه هم تعریف کنیم از اتفاقای خوب و بد زندگیمون
راستش به سرم زده واسه بابایی یه نامه بنویسم به خاطر همه اذیتای که کردمش آخه میدونی من بابایی رو زیاد اذیت کردم خوب دیگه دست خودم نبود
اگه دکتر بگه ٦ تیر شما بدنیا میایی میخوام ٢ روز بندازمش جلو یعنی ٤ تیر با تولد بابا عباسم
جمعه هم سال مادربزرگ عزیزمه شد ١ سال که از پیشم رفت خدا رحمتش کنه البته با سال پسرعمه ام یکی میگیرن چون عمه ام قراره کمرشو عمل کنه
بیچاره عمه ام ٣ تا پسر داره با ٣تا دختر
یکی از پسراش که توی جنگ شهید شد خانمش حامله بود که شهید شد و نتونست پسرشو ببینه
یکی دیگه از پسراش هم که وقتی کوچیک بود مریض میشه و یکی از ریه هاشو در اوردن و همش مریض بود زن داره با یه پسره ١٥ یا ١٦ ساله که درست هفتم مامان بزرگم پسرعمه ام هم فوت کرد خیلی مریض بود همش اکسیژن بهش وصل بود ١ ماه خونه بود ٢ماه بیمارستان بیچاره عمه و زن و پسرش
کرج هستن ولی من فقط واسه مراسم مامان بزرگم میرم اونم چون بهشت زهرا هست
نمیدونم