بدون عنوان
سلام
الان چند روزه تا میام چیزی برات بنویسم زودی بیدار میشی و نمیذاری مامان واست چیزی بنویسه
الان هم تا اومدم بیدار شدی
دوباره میام
امروز مامانی اومد و شما رو برد حموم گل بودی و گلتر شدی .
دیروز رفتیم خونه عزیز و عمه هات اونجا بودن شما هی گریه میکردی تا میرفتی بغلشون و میومدی بغلم ساکت میشدی
یکشنبه شما رو بردیم دکتر قدت شده ٥٤ وقتی بدنیا اومدی ٤٨ بود و وزنت شده بود ٣٤٠٠ اونم توی ١٣ روز دکتر گفت آفرین آخه وقتی بدنیا اومدی ٣١٠٠ بودی و ٤روز بعد شدی ٢٩٠٠ و ٧ روز بود که بدنیا اومدی شدی ٢٩٥٠ که دکتر گفت اصلا خوب نیست اینم بگم شبا بهت شیر خشک میدم بابایی میگه چند بار بهت بدم ولی من همون یه بار هم به خاطر حرف دکتر میدم البته دکتر گفت روزی چهار پنج بار بده من حرفشو گوش نمیدم
گفت ١١ مرداد بیارش واسه واکسن هپاتیت وای چه زود داره ١ ماه میشه انگار همین دیروز بود که فهمیدم حامله هستم
خدایا شکرت
امسال تولدم پریناز قشنگم هست آخ جون
١٠ روز دیگه تولدمه