پریناز پریناز ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

نی نی قشنگممممممممممم

جیگر من

1391/3/19 19:43
نویسنده : مامان دخملی
1,702 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نی نی قشنگم

این پسر قشنگی جیگر منه پسر دخترعمومه هست توی سوئد دوست داری بخوریش

تازه عکسشو توی فیس بوک پیدا کردم

عکس مامان و باباش با دوتا داداش دیگش

خوشمل نیستن همشون ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟//

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامی ِ گلشید
19 خرداد 91 23:20
مامان دخملی جووون... تو هم منتظر نی نی هستی؟؟؟؟؟؟؟ ایشالا نی نی ت به سلامت یه دنیا بیاد... دوره های سختی رو داریم میگذرونیم... ولی با تمام سختی هاش انتظار شیرینی رو تجربه میکنیییییییییییییییییییم...
بی نام
20 خرداد 91 0:05
فرشته کودک کودکي که آماده تولد بود، و یواش، یواش میرفت که قدم در این دنیای بگذارد نزد خدا رفت و از او پرسيد:«مي گويند فردا شما مرا به زمين مي فرستيد؛ اما من به اين کوچکي و بدون هيچ کمکي چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم؟» خداوند در جواب فرمود: «نگران نباش از ميان بسياري از فرشتگان، من يکي را براي تو در نظر گرفته ام. او در کنار توست و از تو نگهداري خواهد کرد.» اما کودک هنوز مطمئن نبود که مي خوهد برود يا نه. - اينجا در بهشت است، من هيچ کاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اين ها براي شادي من کافي است. خداوند لبخند زد: « فرشته تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهي کرد و شاد خواهي بود.» کودک باز هم پرسید: « من چه طور مي توانم بفهمم مردم چه مي گويند وقتي زبان آنها را نمي دانم؟» خداوند او را نوازش کرد و گفت: « فرشته تو، زيباترين و شيرين ترين واژه هايي را که ممکن است بشنوي، در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوري به تو ياد خواهد داد که چگونه صحبت کني.» کودک با ناراحتي گفت: « وقتي مي خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟» خداوند براي اين سؤال هم پاسخي داشت: « فرشته ات دستهايت را کنار هم مي گذارد و به تو ياد مي دهد که چگونه دعا کني.» و چطور مرا بخوانی کودک سرش را برگرداند و پرسيد: «شنيده ام که در زمين انسان هاي بدي هم زندگي مي کنند. چه کسي از من محافظت خواهد کرد؟» - فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد، حتي اگر به قيمت جانش تمام شود. کودک با نگراني ادامه داد : « اما من هميشه به اين دليل که ديگر نمي توانم شما را ببينم ناراحت خواهم بود.» خداوند لبخند زد و گفت:« فرشته ات هميشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد مرا خواهد آموخت؛ گرچه من همواره و هر آن کنار تو خواهم بود.» در آن هنگام بهشت آرام بود، اما صداهايي از زمين شنيده مي شد. کودک مي دانست که بايد به زودي سفرش را آغاز کند. او به آرامي يک سؤال از ديگر از خداوند پرسيد:«خدايا اگر بايد همين حالا بروم، لطفاً نام فرشته ام را به من بگوييد.» خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: «نام فرشته ات اهميتي ندارد و به راحتي مي تواني او را مادر صدا کني.»
نایسل
20 خرداد 91 0:18
خیلی نازن عسیسممممم آخی
نفس
20 خرداد 91 11:43
آره خوشگلن سه تا پسر خوشكل اگه دختر داشتن چي ميشد؟ فكر كنم به باباشون رفتن
میرزا کوچک خان
20 خرداد 91 13:40
چه پسمل قلمبه و جیگری!