بازم تولد
سلام نی نی قشنگم
دیشب تولد عمو مهدی (داداش بابایی ) بود .
جات خالی مامانی خوش گذشت تا اینکه عمه زهره با بچه هاش اومد به اضافه اون سگه که اون دفعه گفتم داشتیم شام میخوردیم میلاد رفت بیرون یه دفعه گفت سگه پشته دره بعد سالار تا در و باز کرد کثافت اومد توی خونه وای من از ترس داشتم سکته میکردم اصلا نفهمیدم چه جوری از سر سفره بلند شدم وای نفسم بند اومد یه دفعه زدم زیر گریه هی میگفتم من ازش میترسم بابایی که شوکه شده بود عمه زهره بیچاره حالش بد شد هی میگفت حالت خوبه بچه تکون میخوره خدا خیلی خیلی بهم رحم کرد
خدایا نمیدونم چه طوری باید بابت دیشب شکر گزارت باشم که بلایی سرم نیومد مثل همیشه تنهام نذاشتی خدا جونم این 20 روز هم مواظبمون باش
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی