پریناز پریناز ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

نی نی قشنگممممممممممم

18 ماهگی

سلام نی نی قشنگم عزیز دلم ١٨ ماهگیت مبارک مامان بازم مریض شده والبته شما هم دوباره سرما خوردی و نشد واکسن ١٨ ماهگیتو بزنیم. قربون شکل ماهت بشم من چهارشنبه و پنجشنبه رفتیم تولد اولی رونیکا و دومی سامیار خیلی خوش گذشت . مامان دوست داره   ...
20 دی 1392

عکس

پریناز خانم توی کالسکه سامیار خوابیده   مامان با پریناز و سامیار جونم خاله میترا با این دوتا فسقلی   ...
9 دی 1392

مادر تنبل

سلام نی نی قشنگم خوب مامان بازم باید ازت معذرت خواهی کنه که دیر به دیر آپ میکنه ! یه روز با خاله میترا و سامیار رفتیم شهربازی کلی کیف کردیم بابا و عمو حامد نبودن خیلی خوش گذشت . امسال ما سه بار شب یلدا داشتیم اول خونه نامزد عموت بعد خونه مامانی و بعد خونه عمه ات بجز خونه مامانی بقیه بابایی هم بود ! فیلم تولدت بالاخره حاضر شد وای چقدر قشنگ شده الهی فدات بشم مخصوصا اون کلیپی که تموم تیکه های که من و شما هستیم و آهنگ نوازش مهسا رو گفتم بزاره کاش میشد میزاشتم اینجااااااااا ١٨ و ١٩ دی تولد دعوتیم اولی رونیکا و دومی سامیار نازم الهی ١٢٠ ساله بشن ٢٣ دی هم اگه ok بشه میریم کنسرت گروه سون  البته بابایی شیفت هست و ما قراره با نازی ...
8 دی 1392

17 ماهگی گلم

سلام نی نی قشنگممممممممممممممممممم گل قشنگم ببخشید بازم تاخیر داشتم ١٧ ماهگیت مبارک الهی قربونت بشمممممممممممممممممم خدا رو شکر سرما خوردگیت خوب شده ! کلی پیشرفت کردی تا میگم پریناز میگی ب (بله ) تا چیزی بهت میدم میگی میس(مرسی)تشنه هستی میگی با (حالا ربط کلمه با با آب و نمیدونم ) ماس(ماست) سلا(سلام ) سالا(سالار اسم پسر عمه ات) دو دو (گوجه) ددا(غذا) و از همه قشنگتر عمو زنجیر باف که با هم میخونیم زودی با عکس میامممممممممممممممممممممممممم
17 آذر 1392

مریضی

سلام نی نی قشنگم خوب دختر گلم بد از اون تجربه ی بد که داشتم هنوز کامل حل نشده بود که شما تب کردی چند روزی تب داشتی تا من رفتم دکتر و مشکلم حل شده بود فرداش هم مهمون داشتیم خانواده بابایی رو از ناهار دعوت کرده بودم البته ناهار همه خانوما بودیم و شب مردا اومدن من شب قبلش داشتم کارامو میکردم که دیدم توی خواب سرفه میکنی ای خدا اصلا باورم نمیشد وای مریض شده بودی صبح ساعت ١١ بیدار شدیم و من تند تند ناهار گذاشتم ولی مگه گذاشتی عزیز (مامان بابایی) اومد دیگه اون کارا رو کرد و شما همش گریه کردی استامینوفن با سرما خوردگی دادم ولی اثری نداشت خلاصه شما تا ٨ شب همش گریه کردی تا بابایی اومد لباس تنت کرد بردت دم در که زنگ زد گفت من پریناز و میبرم ...
13 آذر 1392