سلام نی نی قشنگم خوب دختر گلم بد از اون تجربه ی بد که داشتم هنوز کامل حل نشده بود که شما تب کردی چند روزی تب داشتی تا من رفتم دکتر و مشکلم حل شده بود فرداش هم مهمون داشتیم خانواده بابایی رو از ناهار دعوت کرده بودم البته ناهار همه خانوما بودیم و شب مردا اومدن من شب قبلش داشتم کارامو میکردم که دیدم توی خواب سرفه میکنی ای خدا اصلا باورم نمیشد وای مریض شده بودی صبح ساعت ١١ بیدار شدیم و من تند تند ناهار گذاشتم ولی مگه گذاشتی عزیز (مامان بابایی) اومد دیگه اون کارا رو کرد و شما همش گریه کردی استامینوفن با سرما خوردگی دادم ولی اثری نداشت خلاصه شما تا ٨ شب همش گریه کردی تا بابایی اومد لباس تنت کرد بردت دم در که زنگ زد گفت من پریناز و میبرم ...