پریناز پریناز ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

نی نی قشنگممممممممممم

کنسرت رفتن

سلام نی نی قشنگم دیشب مامان تنهایی رفت کنسرت !!!!! دختر نازم جای شما با بابایی خیلی خالی بود وای گروه سون عالی بودن من با تموم آهنگاش خاطره دارم وای چقدر با آهنگ ستاره و واست میمیرم گریه کردم شب خیلی خوبی بود فقط حیف که نشد باهاشون عکس بندازممممممممممممممم ...
24 دی 1392

18 ماهگی

سلام نی نی قشنگم عزیز دلم ١٨ ماهگیت مبارک مامان بازم مریض شده والبته شما هم دوباره سرما خوردی و نشد واکسن ١٨ ماهگیتو بزنیم. قربون شکل ماهت بشم من چهارشنبه و پنجشنبه رفتیم تولد اولی رونیکا و دومی سامیار خیلی خوش گذشت . مامان دوست داره   ...
20 دی 1392

عکس

پریناز خانم توی کالسکه سامیار خوابیده   مامان با پریناز و سامیار جونم خاله میترا با این دوتا فسقلی   ...
9 دی 1392

مادر تنبل

سلام نی نی قشنگم خوب مامان بازم باید ازت معذرت خواهی کنه که دیر به دیر آپ میکنه ! یه روز با خاله میترا و سامیار رفتیم شهربازی کلی کیف کردیم بابا و عمو حامد نبودن خیلی خوش گذشت . امسال ما سه بار شب یلدا داشتیم اول خونه نامزد عموت بعد خونه مامانی و بعد خونه عمه ات بجز خونه مامانی بقیه بابایی هم بود ! فیلم تولدت بالاخره حاضر شد وای چقدر قشنگ شده الهی فدات بشم مخصوصا اون کلیپی که تموم تیکه های که من و شما هستیم و آهنگ نوازش مهسا رو گفتم بزاره کاش میشد میزاشتم اینجااااااااا ١٨ و ١٩ دی تولد دعوتیم اولی رونیکا و دومی سامیار نازم الهی ١٢٠ ساله بشن ٢٣ دی هم اگه ok بشه میریم کنسرت گروه سون  البته بابایی شیفت هست و ما قراره با نازی ...
8 دی 1392

17 ماهگی گلم

سلام نی نی قشنگممممممممممممممممممم گل قشنگم ببخشید بازم تاخیر داشتم ١٧ ماهگیت مبارک الهی قربونت بشمممممممممممممممممم خدا رو شکر سرما خوردگیت خوب شده ! کلی پیشرفت کردی تا میگم پریناز میگی ب (بله ) تا چیزی بهت میدم میگی میس(مرسی)تشنه هستی میگی با (حالا ربط کلمه با با آب و نمیدونم ) ماس(ماست) سلا(سلام ) سالا(سالار اسم پسر عمه ات) دو دو (گوجه) ددا(غذا) و از همه قشنگتر عمو زنجیر باف که با هم میخونیم زودی با عکس میامممممممممممممممممممممممممم
17 آذر 1392

مریضی

سلام نی نی قشنگم خوب دختر گلم بد از اون تجربه ی بد که داشتم هنوز کامل حل نشده بود که شما تب کردی چند روزی تب داشتی تا من رفتم دکتر و مشکلم حل شده بود فرداش هم مهمون داشتیم خانواده بابایی رو از ناهار دعوت کرده بودم البته ناهار همه خانوما بودیم و شب مردا اومدن من شب قبلش داشتم کارامو میکردم که دیدم توی خواب سرفه میکنی ای خدا اصلا باورم نمیشد وای مریض شده بودی صبح ساعت ١١ بیدار شدیم و من تند تند ناهار گذاشتم ولی مگه گذاشتی عزیز (مامان بابایی) اومد دیگه اون کارا رو کرد و شما همش گریه کردی استامینوفن با سرما خوردگی دادم ولی اثری نداشت خلاصه شما تا ٨ شب همش گریه کردی تا بابایی اومد لباس تنت کرد بردت دم در که زنگ زد گفت من پریناز و میبرم ...
13 آذر 1392

عکسهای محرم پرینازم

اول از همه بگم که امسال من و شما پا به پای بابایی بودیم !!!! یه سری اتفاق ناراحت کننده افتاد که من و یکی از دوستام (خانم دوست بابایی ) با هم حرفمون شد حالا توی یه پست رمز دار تعریف میکنم . یه شب رفتیم خونه قبلیمون میدون ٩٣ تعزیه حضرت علی اکبر وای خیلی قشنگ بود مخصوصا اونجایی که یه بچه ٦ ماه رو حضرت علی اصغرش کرده بودن انقدر گریه کردم که نفسم نزدیک بود بند بیاد وای خدا جووووون واقعا سخته بریم سر عکس اینم از سقای من و بابایی اینجا با بابایی رفتیم نظام آباد یه جا درست کرده بودن از وقایع کربلا (عکساشو میزارم ) آخ نیگا اینجا چه نازههههههههههههههههههههههه     ...
1 آذر 1392

بدو بدو

سلام نی نی قشنگم بالاخره وقت آپ کردن وبت فرا رسید با کلی تاخیر ١٦ ماهگیت مبارک و حالا ما ٧ آبان اثاث کشی کردیم به منزل جدیدمون وای که پوستم کنده شد آخه یه دفعه خبر دادن که بله برون عمو امیرت هست حالا کی ١١آبان وای کلی کار داشتم از یه طرف کارای خونه از طرفی لباس و آرایشگاه و....... خلاصه به همه کارامون رسیدیم البته وقت نشد لباس بخریم همونایی که داشتیم و تنمون کردیم و رفتیم . خیلی خوش گذشت تا همین جا بسه دوباره میام    
1 آذر 1392