پریناز پریناز ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

نی نی قشنگممممممممممم

حالم خوب نیست

سلام  این چند وقته اصلا حالم خوب نیست عکس نکیسا شده بک گراند گوشیم اصلا نمیتونم باور کنم  درست ۱۲مرداد یه روز قبل از تولدم از پیشمون رفت  برام دعا کنید حال خوشی ندارممممممم
24 مرداد 1393

بدجوری شکسته شدم

سلام نی نی قشنگم  دلم شکسته گلم پر پر شد نکیسای نازم از دست رفت دیگه نمیبینمش خدایا بهمون صبر بده به زنداییم صبر بده  به منم صبر بده سنگ صبورم محرم رازم رفت پیش خدا   
17 مرداد 1393

تولد پرنسس ما

سلام نی نی قشنگم خوب خوب بالاخره این مامان تنبل وقت کرد و اومد ببخشید خیلی سرم شلوغ بود ولی الان اومدم تا با خیال راحت از تولدت و این چند وقتی که نبودم تعریف کنم امسال تصمیم گرفتم تم تولدتو پرنسس بزنم پس دست به کار شدم دیگه انقدر قیچی دستم گرفته بودم که شبا هم خواب میدیم دارم کارای تولد و انجام میدم 22 خرداد زندایی رفت مکه و 2 تیر برگشت با کلی سوغاتی برای شما که عکساشو حتما میذارم چون امسال تولدت توی ماه رمضون بود ما زودتر گرفتیم یعنی 5 تیر روز قبلش همه کارامو کردم البته بابایی زحمت کشید و برام کمکی گرفت که کسی به زحمت نیوفته و شما از ساعت 1 بعدازظهر تا 1 شب با بابایی خونه عزیز بودین خیلی خوش گذشت برعکس پارسال امسال هیچ حرف...
16 تير 1393

23 ماهگیت مبارک

سلام نی نی قشنگم الهی فدات بشم من دختر نازم 23 ماهگیت مبارک وای اصلا باورم نمیشه ماه دیگه 2 ساله میشی دیگه قشنگ میفهمی چی میگم و خیلی نسبت به قبل بهتر شدی قشنگم این چند وقته دوتا جشن رفتیم یکی نامزدی پسر دختر عمه ی من و اون یکی عقد پسر داییم بود دختر گلم تولد 2 سالگیت امسال توی ماه رمضونه و من تصمیم گرفتم قبلش بگیرم  یعنی 5 تیر به امید خدا ببخشید یه کم درگیرم دو تا عروسی داریم 2 تا تولد از همه مهمتر اینه که زندایی 23 خرداد میره مکه
11 خرداد 1393

احوالات ما

سلام نی نی قشنگم بالاخره وقت شد و اومدم وبلاگتو آپ کنم خوب خوب از این چند وقته بگم که همش تولد و این ور اون ور بودیم 12 اردیبهشت تولد ملیکا بود که مشا گرفته بودن ما هم رفتیم البته تولد عمو امیر هم بود 17 اردیبهشت تولد سالار بود که چون وسط هفته بود عمه پنجشنبه گرفته بود اونم باز مشا یه سه هفته ایی ما پنجشنبه و جمعه رفتیم مشا خیلی خوش گذشت !!!!! یه روز با بابایی رفتیم شهربازی امیر وقتی میخواستیم بریم شما خیلی اذیت کردی و بابایی خیلی عصبانی شد و همش سرم غر زد که آره این چرا اینجوری میکنه منم با عصبانیتی در حد انفجار گفتم پریناز همش 2 سالشه سالار چرا همش خواهرتو اذیت میکنه که 11 سالشه خلاصه دیروز هم رفتیم باغ پرندگان وا...
27 ارديبهشت 1393