پریناز پریناز ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه سن داره

نی نی قشنگممممممممممم

گریه واسه مامان

دیشب یه کار جدید کردی اونم گریه واسه من تنها که هستیم اگه بیدار باشی و تنها بمونی گریه میکنی ولی دیشب بغل بابایی بودی ولی تا من میرفتم توی آشپزخونه میزدی زیر گریه تا من میومدم غش میکردی از خنده و واسم هی دست و پا میزدی و بابایی حسودیش شده بود منم کلی خندیدیمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم  
8 دی 1391

ما اومدیم

  سلام نی نی قشنگم   خوب بازم ببخشید دیر آپ کردم .   اول از همه بگم که بابایی سرما خورده و هی به من میگفت از تو گرفتم و منم زیر بار نمیرفتم  ٢٠ آذر سال عمه سهیلات بود که به ما نگفتن و منم کلی واسه بابایی قاطی کردم ٢٣ آذر هم تولد عمه نیره (عمه شما ) بود میخواستم تلافی کنم ولی باز بیخیال شدم و براش یه تابلو گرفتیم و در کنارش برای شما و خونه خرید هم کردم   یه ست قرمز برات گرفتم .   میخواستیم یلدا یه مهمونی بگیریم چون خونمون کوچیکه رفتیم خونه مامانی   خیلی خوش گذشت ...
3 دی 1391

دخمل مامان بالاخره غلت زد

سلام نی نی قشنگم الهی مامان فدات بشه که انقدر خانم شدی . مامانی شما بالاخره غلت زدی و دمر شدی دوشنبه بعد از ظهر خاله الهه اومد و با طاهره خانم (میاد خونه رو تمیز کنه خدا خیرش بده ) بعد دیدم شما صدات در نمیاد از آشپزخونه نفهمیدم چه طوری اومدم بیرون که دیدم بله شما دمر شدی اینم عکساش خلاصه اینکه فدا مدات مامان بشه ...
22 آذر 1391

بازم دکتر حمیدیی

سلام نی نی قشنگم خوب ببخشید دیر آپ میکنم ١٣آذر رفتیم برای چکاپ ماهانه . قرار بود بریم پیش همون دکتری که سامیار (پسر خاله میترا ) میرفت بریم که بابایی گفت نهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه باید بریم دکتر حمیدی منم گفتم باشه بریممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم خلاصه ساعت ٦ رفتیم ٩.٣٠ نوبتمون شد تا دکتر و دیدی گریه کردی ولی بعدش خندیدی از اونجای هم که دکتر حمیدی خیلی خیلی مهربون هست (الکی عین ....... میمونه ولی دستش خیلی خیلی سبک هست ) به شما گفت چه دختری بامزه ای هست این پریناز خانمممممممممممممممممممممممممممممممممممممم گفتم چند بار بهش لاآب برنج دادم گفت خاصیت نداشته که دادی حداقل فرنی یا حریره...
17 آذر 1391

خوب ما اومدیم

ببخشید دیر اومدم مامانی این روزا خیلی درگیر هستم . اول از همه رفتیم جشن سیسمونی دوست مامان از زن دایی بافتنی یاد گرفتم و دارم برای بابایی شال گردن میبافم . بالاخره بعد از کلی چرخیدن دور مغازه ها پالتو خریدم بعدش هم وقتایی که بابایی بود میرفتیم هییت همه میگفتن پریناز و نیار از صدای طبل میترسه ولی شما همش میخندیدی. دوستای بابایی عاشقت شده بودن جمعه هم همایش حضرت علی اصغر بود که با خاله میترا و سامیار و خاله رویا و خواهراش رفتیم میخواستیم با بابایی بریم ولی چون دوست بابایی فوت کرده بود رفت بهشت زهرا اونجا شما همش خواب بودی . دیروز هم بابایی سرکار بود ولی ما رفتیم بیرون و شما رو سقا کردم الهی فدات بشم شب بابایی اومد و با هم رفت...
6 آذر 1391

نی نی مریض

سلام نی نی قشنگم مامانی شما مریض شدی دیشب من و بابایی بردیمت دکتر . گفت یه سرما خوردگی ساده هست چیزی نیست و گفت قطره بریزم توی بینیتو شربت کتوتفین داد . گفت قطره آهن هم بهت بدم و از اول آذر هم شروع کنیم به آبمیوه خوردن و سرلاک . از روزی یه قاشق تا برسه به ١٠ تا قاشق چایخوری . گفت وزنش ماشاله خوبه این وزن مال بچه ٦ ماهه هست راستی دکترت رو هم عوض کردممممممممممممممممممممم. آخ جون یه دکتر مهربون
22 آبان 1391

غولی به نام واکسن

سلام نی نی قشنگم ببخشید دیر به دیر میام امروز با مامانی بردمت واکسن زدی . قرار بود فردا با بابایی بریم ولی شیفت کاریه بابایی عوض شد مجبور شدیم امروز بریم الهی فدات بشم فدای اون اشکات بشم داشتی گریه میکردی تا من اومدم پیشت زدی زیر خنده بابایی ساعت 8:45 بود که اومد شما همش گریه میکردی تا 11 که رفتیم بیرون شما خوابیدی تا اومدیم خونه بیدار شدی و گریه کردی ولی خدا رو شکر بازم خوابیدی به زن دایی sms دادم که نمیشه توی قلب من بزنن ؟ جواب داد میبینی مادر شدن چه سخته حاضری توی قلبت آمپول بزنی ولی بچه چیزیش نشه
15 آبان 1391

4 ماهگیت مبارکککککککککککککککککککککککککککک

سلام نی نی قشنگم الهی مامان فدات بشه امروز ١٢٣ روزه که شما پیش ما هستی خدایا شکرت . عشق مامان ٤ ماهگیت مبارک امیدوارم ١٢٠ سال زنده باشی . انقدر بامزه شدی عشقم که حد نداره .تازگیا همش سر من و بابایی داد میزنی . به هر حال من عاشقت هستم  . وای دوشنبه باید بریم واکسن بزنی
10 آبان 1391