من .................
سلام نی نی قشنگم
عزیز دلم خیلی وقته میخوام وبلاگتو آپ کنم نمیدونم از کجا شروع کنم ؟؟؟؟؟!!!!!!
خوب بالاخره نامزدی عمو امیرت شد و من و بابایی در کمال بی انصافی شما رو نبردیم
سر شام من زنگ زدم به خالم (آخه گذاشته بودمت پیش خاله نازی) دیدم داری گریه میکنی دیگه حالم بد شد اونجا بود حس مادری بدجوری بهم فشار اورد و زدم زیر گریه تا بیام دنبالت کلی اتفاق بامزه افتاد که وقتی بهش فکر میکنم خندام میگیره ولی اون لحظه نهههههههههههههههههههه تا من و دیدی از ذوقت یه کارای میکردی عجیب همش ماچم میکردی هی میگفتی مامان پپری الهی فدات بشم
خلاصه آخرشم که اومدیم خونه خاله زن عموت خوابیدی خونه خاله نازی تا میخوابیدی بیدار میشدی و گریه میکردی
و حالااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
دارم از شیر میگیرمت از دیروز تا شب بهت شیر ندادم ولی شبش دادم صبح به خاله میترا گفتم کلی دعوام کرد که برای چی اینجوری میکنی بچه گناه داره یا کلا نده بهش یا مثل آدم بهش بده
راستش نمیدونم کاری که میکنم درسته یا نه ولی یه چند وقته خیلی عصبی شدم اصلا نمیتونم خودمو کنترل کنم دقیقا توی همون شرایط شما شیر میخوای از یه طرفی اصلا خوب غذا نمیخوری گفتم شاید اینجوری بهتر باشه به امید خدا
دختر نازم مامان رو ببخش