پریناز پریناز ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

نی نی قشنگممممممممممم

بدون عنوان

سلام نی نی قشنگم امشب هم بابایی سرکاره دیروز رفتیم خونه مادر شوهری . بچه های عمه ات نوشته بودن ١٠ تیر چه روزیه دختر عمه ات نوشته بود استجابت دعا اون میلاد بیشعور هم نوشته بود روز بدبختی روز بیچارگی چه روز گندی از عصبانیت داشتم میترکیدم منم نوشتم اگه بهتون دادم بچه رو حسود . بعدشم که اون سالار خنگ هی رفت و اومد منو زد بعد گفت یه مشت بزنم توی شیکمت بچت بدنیا بیاد گفتم برو تا نزدمت خلاصه بعدش رفتیم خونه مامانی شام اونجا بودیم همین ...
25 ارديبهشت 1391

روز مادر

سلام نی نی قشنگم فردا روز مادره ! هیچ کاری نکردم میدونم که بابایی  بهشت زهرا نمیبره  ما رو  آخه هم روز مادره هم تولد مامانم پارسال مامان بزرگم (مامان بابام ) روز مادر زنده بود البته بیمارستان بود یادش بخیر شوشو موهاشو شونه کرد و صورتش و پاک کرد بعد مامان بزرگم با اون حالش گفت آیینه بده خودمو ببینم شب قبلش من بیمارستان پیشش بودم وقتی داشتم میرفتم بهم گفت مادر دیگه قرص نخور بچه دار نمیشیا حالا کجایی که ببینی حامله هستم و ٤٨ روز دیگه دخترم بدنیا میاد مادر روزت مبارک کاش بودی زنگ میزدی میگفتی برام روسری بگیر خنک باشه نخی باشه مامان خوبم هم روزت مبارک هم تولدت مبارک اگه بودی تازه ٤٣ ساله میشدی ولی نشد ٢٧ سال بیشتر عم...
24 ارديبهشت 1391

۲۷ هفتگی دخملی

سلام نی نی قشنگم دخمل مامان شما الان ٢٧ هفته و ٤ روزه هستی ١٠ هفته بیشتر نمونده یعنی ٧٠ روز دیگه شما میایی توی بغل من و بابایی    امروز به بابایی حرفای دلمو زدم البته با sms. گفتم دخترم بدنیا بیاد تلافی این بی محلیا رو میدم بابایی هم گفت نه تو خوب باش اونا رو ولشون کن گفتم من نمیتونم الان تنهام بهشون احتیاج دارم نه وقتی سرم با بچه گرمه گفت باشه الان غصه نخور گفتم چشممممممممممم   ...
24 ارديبهشت 1391

آدم خوب یا بد

بازم سلام دخملم مامان بالاخره نفهمید آدم خوبی هست یا نه امروز برادر شوهرم اس داد که زن داداش  به حسین بگو ماشین و بده ما بریم بیرون خدا رو شکر بابایی سرکار بود وگرنه مگه حریفش میشدیم که ماشین و نمیدیم ماشین بابایی به اسم منه برادر شوهرم گواهینامه نداره یه بارم تصادف کرده ۱۱ میلیون دیه هم براش بریدن که البته چ.ن ماشین دوست بابایی بود و گواهینامه نداشت از بیمه دوست بابایی گرفتن من نمیخوام ماشین و به کسی بدم همش میگن ماشین و بفروشین باهاش با میلاد (پسر خواهر شوهرم) شریک بشیم مغازه بزنیم ما نمیتونیم این کار و بکنیم بابایی یه روز فرودگاهه یه روز آژانس دوست ندارم با اونا کار کنه   ...
24 ارديبهشت 1391

مهمون

سلام نی نی قشنگم امروز مهمون داشتم مامان بزرگم و زن دایی جونم اینا بودن زن دایی کلی ایده داره واسه جشن سیسمونی آخه میدونی به خاطر رو کم کنی میخوام جشن بگیرم بابایی امشب شیفته شب فرودگاهه ما هم تنها . آخ مامانی کلی تیکه به مادرشوهری انداخت گفتم الانه که مامانی پاشه من یه جاری دارم البته هنوز جاری نشده دوست با بردارشوهری مامان بزرگم گیر که چرا نمیرین خواستگاری. زن دایی جونم به مادر شوهری گفت چه عروس خوشگلی مادر شوهری جلو خوده دختره گفت من که پیداش نکردم مامانیم هم دوباره حالشو گرفت    خواب بودم که با صدای یه پسره بیدار شدم آخه چون به پنجره ها توری زدیم بازه پسره رو با مواد گرفته بودن هی التماس میکرد که به جون مادر...
24 ارديبهشت 1391

تولد

سلام نی نی قشنگم ببخشید دخملم این چند روزه چیزی ننوشتم پنجشنبه که تولد دختر عمه ات بود . روز قبلش رفتم واسش کادو گرفتم شام هم با بابایی رفتیم کندو ساعت ١ ملیکا اومد که موهاشو درست کنم هول هولی ماکارانی درست کردم بعد هم موهاشو درست کردم شما هی لگد میزدی کلی خندیدم ساعت ٦ رفتم تولد . شام هم الویه و زرشک پلو (از بیرون) بود جمعه شام هم کله پاچه خوردیم شنبه هم نمیدونم چی شد دیروز هم تولد عمو کوچیکت بود البته تولد پسر عمه ات هم بود که اونا پنجشنبه مشا میگیرن که ما نمیریم خیلی خوش گذشت دخملی تازه روز مادر هم نزدیکه فعلا برم حاضر بشم بابایی میخواد ببره ما رو بیرون   ...
24 ارديبهشت 1391

ویزیت

سلام نی نی قشنگم امروز رفتم دکتر البته با بابایی و یکی از دوستام که تازه فهمیده خدا بهش نی نی داده دکتر گفت وزن کم کردی   ۲هفته پیش ۵۰۰ گرم اضافه کردم که همونو کم کردم بابایی انقدر غصه خورد نمیدونم چرا دکتر گفت شاید ورم داشتی اون دفعه تازه دکتر ۶ خرداد میره مکه تا ۱۸ خرداد. بهم گفت ۲هفته دیگه اومدی دستمزدم و بیار که نامه بیمارستان و بهت بدم که اگه ...................... ۵۱ روز مونده که شما بیای توی بغلم امیدوارم هر مامانی که خدا بهش نی نی نداده و میخواد خدا زودی بهش نی نی بده ...
24 ارديبهشت 1391

چه عجب بابایی

سلام نی نی قشنگم بزار برات از دیشب بگم بابایی اگه  پنجشنبه  یا جمعه سرکار باشه و پرواز کم باشه زود میاد خونه دیروز هم ساعت ۷ اومد خونه . قبل از اینکه بیاد بهش اس دادم که دلم خیلی گرفته گفت چرا گفتم ما فاصله خونمون تا خونه مامانت و خواهرت ۲ تا کوچه هست بعد یه سر نمیزنن به من حتما تابستون که بچه بدنیا بیاد میخوان همش اینجا باشن گفت بیا بریم اونجا به مامانم بگم خلاصه رفتیم بابایی رفت به مامانش گفت اونم سریع گفت آره اون روز که اومدیم خونتون پریسا نیومد به ما دست بده بعدشم میخواستیم بریم نیومد جلو در نشسته بود روی صندلی مگه زاییده بود که از جاش بلند نشده بود منم به بابایی گفتم خوب کردم      خلا...
24 ارديبهشت 1391

آزمایش

سلام نی نی قشنگم دیروز با بابایی رفتیم آزمایش خون (گلوگز) دادم از ساعت ٩ تا ١٢ ظهر ٤ بار ازم خون گرفتن بدترین جاش این بود که ٢ تا لیوان بزرگ که نمیدونم چی بود با آب قاطی کردم خوردم شیرین شیرین بود بعدم رفتم سونو به دکتره خر میگم وزن دخملمو بگو گفت خانم باید بری سونو سه بعدی احمق خلاصه بعدش رفتیم واسه شما لباس ببینیم که بابایی گفت میشه واسه من تی شرت بخری ؟ منم که مهربون خریدم بعدش به بابایی یه سرویس خورد کرج منم اومدم بخوابم که مامانی زنگ زد بیا ما هم از خدا خواسته رفتیم   ...
24 ارديبهشت 1391